محل تبلیغات شما


برگی از خاطرات جبهه :

تو جزیره مجنون بودیم فرماندهی گردان حدودا 10 کیلومتری با خط اول فاصله داشت .
غروب بود هوا داشت تاریک می شد که آقای عسکرزاده به من گفت برادر فرج عبدالهی رفته جلو برو با موتور بیارش مقر .
گفتم حاجی هوا تاریکه به فرج بگو شب بمونه پیش بچه ها تا صبح می رم میارمش .
گفت نه الان باید بری بیاریش .
یه هندا 250 بود که چراغ نداشت ، سوارش شدم و حرکت کردم .
از ترس اینکه غواص های عراقی تو آب می اومدن برا شناسایی با خودم میگفتم نکنه الان جلومو بگیرن .
هیچ کس تردد نمی کرد تنهای تنها با سرعت رفتم جاده شنی .
هوا تاریک پشه هم زیاد دو طرف هم نیزار بود .
یه دفعه چیزی پرید جلوم .




شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها